ویلف داستان بچه گر‌گی است که به اندازه ی خودش قوی است، اما دوست دارد قدرتمند تر باشد و هرگز از دوستان و خانواده‌ی خود کمک نمی‌گیرد و گمان می‌کند که خودش به تنهایی از پس هرکاری برمی‌آید. تا این که او در سرمای سوزان یک شب قطبی سرگشته و تنها می‌ماند. عاقبت متوجه می‌شود که همه‌ی ما گاهی به نصیحت و راهنمایی های یک دوست که چراغ راه‌مان باشد و ما را ایمن به مقصد برساند احتیاج داریم.

«خوانندگان می‌گویند»:

"یک داستان سرگرم کننده ی و مفرح در باب رفاقت که در سپیدی هایی قطب شمال اتفاق می‌افتد. نویسنده‌ی این داستان،کتاب‌های پرفروشی مانند «شیر و یک سوال موشی» و «کولایی که دیگه می‌تونه» را در کارنامه دارد و برنده‌ی جوایز متعددی هم شده است. "

"این کتابی است که باید برای هر کودکی که به گرگ‌ها علاقه‌مند است، خوانده شود. ایده و داستان کتاب به خوبی روایت شده و تصاویر هم بسیار عالی و جذاب هستند، به حدی که کودک دو سال و نیمه‌ی من مدام از من می‌خواهد که این کتاب را برایش بخوانم."

"ریچل برایت با روایت این داستان گویی داستانی صمیمی را به کودکان هدیه می‌دهد و عمق عواطف و روابط آنها را می‌کاود. این نویسنده در کتاب اخیرش به کودکان لجوج و خود سری می‌پردازد که در مورد ویلف ممکن بود به فاجعه ختم شود. اما نویسنده‌ی کتاب به جای این که صرفا یک داستان ترسناک آموزنده را روایت کند که کودکان را از انجام فعالیت ها و ماجراجویی ها برحذر ‌دارد، داستانی جادویی را روایت می‌کند که به کودکان می‌آموزد که کمک، نصیحت و راهنمایی دیگران را بپذیرند. و همچنین به آنها یاد آور می‌شود که رهبری و ریاست بر دیگران آنها را الزاما کودک یا گرگ قدرتمندی نمی‌کند و مدیریت و سرپرستی دیگران با گذر عمر و کسب تجربه هدفی دست یافتنی است. ولی باید در نظر گرفت که تعاون، همکاری و رفاقت گاهی قدرتمندتر و نیرومندتر هست."

"این کتاب در مواردی که گرگ از گله‌اش عقب می‌ماند و در قطب سرگردان می‌شود، و یا در جایی دیگر که یخ زیر پایش می‌شکند و او را به اعماق آب های تیره و تاریک و سرد قطب شمال می‌اندازد کمی ترسناک می‌شود. اما وقتی که ویلف توسط نهنگ شاخ دار قطب شمال نجات پیدا می‌کند و زنجیره عملیات حیوانات قطب شمال برای نجات او و سالم رساندن او به خانواده‌اش شروع می‌شود، جادو و اعجاز رخ می‌دهد. "

"داستان گرگی که راهش را گم کرده به همراه تصویرسازی‌های فوق العاده جالب که ما را جذب میکند. گرگ داستان در حین جستجو برای بازگشت متوجه می‌شود که امداد‌های غیبی به صورت های مختلف به او کمک می‌کنند."