خودشناسی در کودکان
جنبههای روانشناسانهی رشدِ درکِ کودکان ازخود و دیگران
همه ما بزرگترها از ضمیر خودآگاه برخورداریم و در بیشتر مواقع این موضوع را امری بدیهی میدانیم که بقیه مردم به آن به عنوان یک موضوع پذیرفته مینگرند. ما در روشن ساختنِ معنای «من» برای دیگران، وقت بسیار کمی صرف میکنیم.
احساساتی مانند: «من هستم، من خود را این گونه احساس میکنم، و من درست خودم هستم»، پایههای برقراری ارتباط با دیگران است. چنین رابطهای اساساً با شناخت حد و مرزها به وجود میآید: اینجا محدودهی من است که میتوان نظر خود را اعمال کنم و در آن نقطه، مرز طرف مقابل من پایان مییابد. بدین ترتیب، مشخص میشود که دو فرد یک نفر نیستند.
فقط با احساسات و رفتارها، ویژگیهایِ مشترکی پدید میآید که در موضوعِ عشق تا آنجا پیش میرود که عاشق و معشوق به یگانگی میرسند؛ امری که هر یک به تنهایی هرگز به آن نمیرسند. کودکان این حد و مرزها را در مرحلهی همزیستانهی زندگیِ خود هنوز تجربه نکردهاند و تازه با گذرِ زمان پی میبرند که آنها و شخصِ مخاطبشان دو فرد جدا هستند. کودکان هنوز این مرزها را در مرحله اولیه زندگی خود تجربه نکردهاند و به مرور زمان پی میبرند که خود و شخص مقابلش دو نفر میباشند.
کودکان برای این که به خود - احساسی دست یابند، باید دو چیز را از یکدیگر تشخیص دهند. یکی از این دو چیز خودآگاهی است. به عنوان احساس پیوستگی در وجود هر فرد؛ بدین معنا که حتی هنگامی که دیگران میروند، من همچنان سر جایِ خود خواهم بود.
من در وجودِ مطلق خودم بدون وابستگی به افراد دیگر وجود دارم.
خودشناسی دومّین گام در ساختِ ضمیر خودآگاه است. رشد خودشناسی در طول زندگی فرد ادامه دارد و همیشه اندکی از خودآگاهی عقبتر است. خود را شناختن بدین معناست که ویژگیهایِ درونی و بیرونی خویش را کشف کنیم: چهرهی خود را در آینه بشناسیم تا به ویژگیهایِ شخصیّتی خویش و ویژگیهایی که بیانگر تواناییها و انگیزههای رفتاریِ خود هستند، پی ببریم.
هنگامی که کودکی به دنیا میآید، هیچ گونه آگاهیای از خود ندارد. در رحم مادر همه نیازها برآورده میشد. جنین در رحم مادر برای دریافت غذا انتظار نمیکشیده و در ارتباط مستقیم با آن بوده است. بنابراین، هیچ گاه احساسِ گرسنگی به او دست نمیداد. جنین جزئی از ارگانیسم بدنِ مادر بوده و با وجودِ مادر، یگانگیِ وجودی بنا میکرده است. بریدنِ بند ناف، برای نوزاد به معنای استقلال تنفس، تغذیه و در واقع استقلال در تمامی عملکرد بدنش است. این مرحله برای نوزاد بسیار مهم و تعیین کننده میباشد تا به آگاهی به طور عام و به خودآگاهی و خودشناسی به طور خاص دست یابد. اکنون دیگر نیازهای جسمانی و دیگر نیازها به طور خودکار تأمین نمیشود. و بنابراین، به احساساتی که برایش خوشایند نیست دچار میگردد. او احساسِ گرسنگی را درک میکند و به مرور درمییابد که غذا میتواند گرسنگی را برطرف کند. سیری و سرحالی احساساتی هستند که ممکن است پس از برطرف شدنِ گرسنگی به شخص دست دهد، ولی لزوماً با چنین احساسی نباید همراه باشد. این گونه درک از رابطه بین احساس و واکنش که به مرور آگاهانهتر میشود، به نوزاد تصوّری از خویش میبخشد.
مانند: این گرسنگی من است؛ این دهان من است که غذاها وارد آن میشود؛ این احساس سیری من است. نوزاد به مرور نسبت به رابطه میان نیازها و شیوههای برآورده شدن آنها آگاهی پیدا میکند. این احساس و واکنش مرتبط با آن، «منِ» او را میسازند و به او این احساس را میدهند که: این «زندگیِ من» است - و سرانجام نیز این «مرگِ من» است.
جانوران نیز آنچنان که باید، برای تأمین نیاز بچههای خود به طور طبیعی اقدام میکنند. امّا بنیادیترین اختلافِ میان انسان و جانوران در این امر نمایان میشود که جانوران با بچههای خود بر اساس الگویی غریزی که در وجود آنها تعیین شده و نقش بسته است، رفتار میکنند؛ در حالی که انسان همواره به گونههای مختلف رفتار میکند: گاه پدر و مادر، نوزاد خود را در انتظار غذا میگذارند یا آنها را رویِ صندلی مینشانند یا این که فرد دیگری به نوزاد غذا میدهد و ... تغییراتی که نوزاد با آنها رو به رو میشود، بیشمارند. گاهی شیشهی کوچک شیر گرم است و گاهی سرد؛ هنگام سرماخوردگی خلق و خوی پدر تغییر میکند؛ گاهی مادر چیزی نرم و لطیف به تن دارد و گاهی چیزی زبر و خارشآور و تا مدّتها نوزاد با تغییرات بسیار دیگری آشنا میشود.
بدین ترتیب، در زندگی نوزاد در فاصلههای زمانی کوتاه احساساتِ گوناگونی پدید میآید که باید آنها را تجزیه و تحلیل کند و پیامدشان را پیوسته به خود بازگرداند: من این احساس را دارم چون .... بنابراین، در بیشتر اوقات احساس نیاز کردن، ناکامی و تأمین نیاز، در زندگیِ نوزاد کوچک به نوبت صورت میگیرند. از مباحث بالا میتوان نتیجه گرفت که خودآگاهی به عنوان یک احساس جسمانی آغاز میشود. نوزاد در نخستین ماههای زندگی هنوز پیچیدگیِ بدن خود را نمیشناسد. او هنگامی که دستش در برابر چشمانش ظاهر شده و دوباره غیب میشود، شگفتزده میشود.
نوزاد دست خود را گاز میگیرد، امّا هنوز نمیداند که خود، عامل درد ناشی از گازگرفتگی است. او به مرور شروع به شناسایی این روابط میکند. بدین ترتیب، درد گازگرفتگی که نوزاد در دست خود ایجاد میکند و احساس گاز گرفتن که در دهانش به وجود میآید، متفاوت از احساس گازگرفتنی است که در دهان بر اثر گاز زدنِ دندانی (حلقهای لاستیکی و محکم که با پدیدار شدن نخستین دندانها به کودک داده میشود) به وجود میآید. از این رو، نوزاد در شش ماهگی دیگر از حرکاتِ خود شگفتزده نمیشود. او اکنون اطّلاعی از منِ خود به دست آورده است.
خود - احساسیِ جسمانی در نخستین سال زندگی، قبل از هر چیز با کمک تجربههایی که نوزاد خود با رفتارش به آنها دست مییابد. افزونتر میشود. هنگامی که گریه میکند، چیزی برای خوردن دریافت میکند؛ هنگامی که نق میزند و بهانه میگیرد، در آغوش گرفته، ناز و نوازش میشود یا در گهواره خوابانده میشود. هنگامی که میخندد بزرگترها با او میخندند؛ هنگامی که انگشتانش را باز میکند، اسباببازی از دستش رها میشود. برای کنشهای همانند، همواره واکنشهای همانند وجود دارد. نوزاد از کنشهای بالا به این نتیجه میرسد که خودِ او بانی این واکنشهاست و آنها را خود او به راه میاندازد. این احساسِ کانونی است که پیرامون آن خودآگاهیِ نوزاد همچنان افزایش مییابد. لوییس، روانشناس آمریکایی، میخواست پی ببرد که کودکان از چه ماهی تصویر خود را در آینه میشناسند. به همین منظور، تعدادی از کودکان را رو به روی آینه قرار داد تا چهرهی خود را ببیند.
سپس مادران آنها را در دامن خود گذاشتند؛ یعنی آنها را پاک کردند و در هنگام پاک کردن، مخفیانه به بینی کودکان رنگ قرمز مالیدند. هنگامی که کودک به آینه نگاه میکرد. با دیدن بینیِ قرمز رنگ بینی خود را میگرفت و این کنایه از آن است که کودک خود را شناخته بود. هیچ یک از کودکان 9 تا 15 ماهه این کار را نمیکردند. امّا 24 درصد از کودکان 15 تا 18 ماهه و 88 درصد از کودکان 18 تا 24 ماهه این کار را انجام میدادند و چیزی که هنوز جالب توجّه بود: همه کودکانی که در آزمایش شرکت کرده بودند، حتی کودکان خیلی کوچک، هر چند در هنگام آزمایش بینی خود را گرفتند، نسبتاً بیشتر اوقات پس از آزمایش به بدن خود دست میزدند. بنابراین، تقریباً به نظر میسید که انگار اضطراب و نگرانی نامعینّی در کودکانِ 9 ماهه نیز به وجود آمده است: «این من هستم!».
این احساس در کودک پرورش مییابد، هر چند که او هنوز مفهومِ «من» را نمیشناسد. اکنون ملتهایی در دنیا هستند که هیچ آینهای به دیوار آویزان نکردهاند و همچنین نمیتوانند خود را در آب زلال نگاه کنند. با این همه، آنها (خود - احساسی) را پرورش میدهند و شناختن خویش و خودآگاه بودن از خود را فرا میگیرند. مهمترین آینه برای کودک، فردی است که کودک را مخاطب قرار میدهد و از او مراقبت میکند. پدر یا مادر با واکنش نشان دادن به خواستهها و گفتههایِ کودک، همواره وجودِ او را تأیید میکنند. یک رابطهی خوب و مناسب از طرف افرادی که در ارتباط با کودک هستند، او را از وجوه انسانی آگاه میسازد و کودک با افزایش سن به آن وجوه جنبه روحانی میدهد و آنها را تکرار میکند. «من» در معنای پیروزی آگاهانه و هدایت شده بر زندگی، هنری است که کودک بدون جلب توجّه دیگران از افراد میآموزد. زمانی که افرادِ مرتبط با کودک روابط خوبی با او نداشته باشند، خطر بزرگ به وجود میآید که کودک خود - احساسی ضعیفی را به آهستگی پرورش دهد.
تواناییهایی که کودک در دوّمین سال زندگی به سرعت و به میزان فزاینده پرورش میدهد، احساس استقلال و بودن بدون حضور دیگران را تقویت میکند.
از این رو، در سوّمین سال زندگی به رهایی از داشتن رابطهی همزیستانه با مادر دست مییابد و کودک گام به گام تلاش میکند استقلال بیشتری نسبت به مادر پیدا کند.
این مرحله از فردیّت برای کودک به معنای ایستادن بر رویِ پایِ خود (وابسته نبودن) به مفهوم فیزیکی میباشد. او متوجّه میشود که یک زندگی مختص به خود را جلو میبرد.
برای دستیابی به خودباوری، آشنایی با روابطِ اطمینان بخش ضروری است. کودک در این مرحله جرأت برداشتن گامهای اولیه خود را پیدا کرده است و باید بتواند به روابطی که تاکنون به او اطمینان و امنیّت دادهاند، اعتماد کند.
سرانجام کودک فرا میگیرد که واژهی ثابتی وجود دارد که با آن فقط خودِ او منظور شده است. از این جهت، او اکنون از نظر زبانی با تدی (خرس عروسکی Teddy) فرق دارد. این واژه نامِ کوچکِ کودک است و در این هنگام که او هنوز نمیتواند واژهی «من» را بیان کند، نام مخصوص خود را به کار میبرد.
در طول سوّمین سالِ زندگی، زمانی فرا میرسد که کودک برای نخستین بار واژهی «من» را به زبان میآورد. در آغاز، این واژه را هنوز به دفعات با واژهی «تو» اشتباه میکند؛ چون به طور حتم کودک از طرف دیگران همیشه با این واژه (تو) خطاب میشود.
امّا در طی این تجربیات میآموزد که «من» واژهای است که به او امکان میدهد خود را از افراد دیگر جدا سازد. کودکان در این زمان با یکدیگر مشکلات زیادی دارند.
آنها تلاش میکنند بر اساس نیازهایِ خود به محیط واکنش نشان دهند.
خود - احساسیِ تازه به دست آمده در حقیقت به کودکان اجازه میدهد به الگوهای انسانیِ باستانی (کهن الگوها) چنگ زنند. کودکان میخواهند به «منِ» تازه فهمیده شده، به معنی کامل کلمه همه چیز را بیفزایند تا بتوانند همه چیز را صاحب شوند. جنگ بر سر مالکیّت و قلمرو در میگیرد. واژهی «مالِ من» با احساساتِ شدید به زبان آورده میشود و چون کودکان در این وهله هنوز نمیتوانند به درستی بفهمند که دیگران نیز از خود احساسی برخوردارند، از فهم این امر که چرا کودکان دیگر میتوانند بر این یا آن اسباببازی ادعایِ مالکیّت کنند، ناتوان هستند.
حبّ قدرت با فرا گرفتنِ مفهومِ «نه» افزایش مییابد. این مفهوم بویژه به اختلاف بین کودکان با والدین میانجامد. کودک تا پیش از این در صلح و آرامش با والدین خود زندگی میکرد و این ارتباط به او اعتماد و اطمینان میداد. اکنون این ارتباط به مخالفتی شدید تبدیل میشود. کودک حتی زمانی که با احترام از او خواهش میشود، بر «نهی» خود پافشاری میکند. این احساس که او خود میتواند تعیین کند چون جسم خود و هویت خود را داراست، تا یک سال لذتی فراوان به کودک میبخشد. تازه در میانهی سوّمین و چهارمین سالِ زندگی، خود - احساسی پایدار میشود و ویژگی منحصر به فرد خود را از دست میدهد. کودکان اکنون در مقامی هستند که میفهمند چه چیزی دیگران را شاد یا ناشاد میسازد. آنها دیگر خود را کانونِ مطلق جهان نمیانگارند.
کودک در این مرحله از زمان، خود را موجودی دارای هستی پیوسته میپندارد. این پندار پیش شرطی است بر این امر که خودشناسی میتواند کم کم به دست آید. در این فرآیند پرسشهای فراوانی مطرح هستند: من چگونه به نظر میرسم؟ نقاط قوّت من چه چیزهایی است؟ چرا گهگاه این یا آن کار را انجام میدهم؟ چه کسی، کی و چرا مرا دوست دارد؟ دیگران چه تصوری از من دارند؟ کودک به نخستین سنجش دست میزند و به چیزهای شایسته و ناشایست در وجود خویش پی میبرد. شروع به بلند پروازی میکند و کارها را بازیگونه تمرین میکند تا بتواند آنها را به خوبی کودکان بزرگتر یا بزرگترها انجام دهد. برای مثال، توپی به دیوار میزند و دوباره میگیرد، از روی طناب میپرد و خیلی کارهای دیگر.
تجربههایی که در کودک در چهار سال اول زندگی به دست میآید و تأثیری که عملکرد او در این سالها بر اطرافش میگذارد و درک فزاینده و آگاهانه از توناییهای خود، که میتواند معیاری برای سنجش کودک تا لحظهای معیّن از خود باشد، سبب میشود او به احساس توانایی و خودباوری دست یابد.
برخی روانشناسان حتی یک گام فراتر میگذارند و میخواهند اهمیّت خانهی پدری در پرورشِ اعتماد به نفسِ کودکان را بیابند. بر اساس نظر آنها، احساس ارزش فردی که رابطه تنگاتنگی با خودشناسی دارد، تا اندازهی زیادی به ابراز وجودِ والدین وابسته است. هنگامی که والدین خود را در یک طبقهی اجتماعی که در آن به سر میبرند حفظ کنند و از این موقعیت خود راضی باشند، کودک نیز جسارت و شهامت بیشتری به خود خواهد داد. او در اینگونه مواقع الگوبرداری میکند.
در این میان تأکید میشود، نظامِ تربیتی که به کودکان امکانهایِ فراوان برای برخورداری از شادیِ کارکرد خویش را میدهد، بیش از نظامی که به کارکرد بیرونی کودکان پاداش میدهد سبب ایجاد اعتماد به نفس در آنها میشود. بررسیها همواره نشان میدهد، کودکانی که میتوانند مستقل و بدونِ وابستگی به والدینِ خود کارها را انجام دهند، آسان و سریعتر به خودباوری دست مییابند و به همین منظور به آنها نشاط بخشیده میشود و در این راه کمک میشوند.
در این بین، مهم این است که والدین تا کجا به کارکرد و کوشش کودکان خود علاقهمندند و پیشرفت آنها را دنبال میکنند. کودکانی که در نخستین سالهای زندگی به واسطه ارزشی که برای آنها قائل میشوند، این فرصت را پیدا میکنند که به اصطلاح، نقطهی ثقل توجهات باشند و از طرفِ والدین خود به داشتنِ رفتاری مستقل تشویق شوند و در این راه یاری ببینند. این کودکان، اعتماد به نفسی را به دست میآورند که در سالهای آینده بارها به آنها کمک میکند. کودکی که میداند از عهده خیلی از کارهایش به خوبی بر میآید، از نیاز خود به کمک دیگران آگاه است و در آینده میتواند یاد بگیرد و به این باور برسد که هنوز استعدادهای فراوانی را داراست که توانایی پرورش آنها را دارد. او با آگاهی به تمرین و ممارست در انجام کارهای سخت میپردازد و هر چند به سختی، با کمکِ دیگران بعضی از این کارهای سخت قابل انجام است. ترس از شکست یا احساسِ ناامیدی نظیر: «من هرگز موفق نمیشوم»، بندرت پدیدار میشود.
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.