«فرد» مهم تر است یا «جامعه»؟!
در دوران نوجوانی سوالی در ذهن ما مطرح شده بود:
جامعه مهمتر است یا فرد؟
فرد اثرگذار است یا جامعه؟
چون نوجوان بودم بر اساس نوع تفکر آن دوران فکر میکردم اگر جامعه اثرگذار باشد پس ما کارهای نیستیم!
دلم میخواست باور کنم که ما اثرگذاریم، فکر کنیم ما میتوانیم همه چیز را تغییر دهیم. همه چیز در دستِ ماست.
برخی از افراد با استدلال و بیانِ قوی داشتند میگفتند «جامعه» مهمتر است. چون فرد محصولِ جامعه است. شما در دامانِ پدر و مادری بزرگ میشوید که فرهنگی دارند. شما در آموزش و پرورشی تحصیل میکنید که سیستمی دارند و این آموزشها و آن پدر و مادر و این شرایط و آبوهوا شما را میسازد و چه بخواهید و چه نخواهید، در آن سیستم بزرگ میشوید. پس دیگر اختیاری ندارید! جامعه نقش مهمی دارد.
بعضی دیگر میگفتند:مطالبی که میگویید صحیح است؛ ولی انسان موجودی است اثرگذار. در یک لحظه با یک برخورد، با یک دوست، تجربه شخصی یا الهام غیبی، ناگهان متحول میشود. و چه بسا که این تحولات را در خود جمع میکنند و منتظر یک اتفاق میمانند و وقتی آن اتفاق رخ میدهد، یک فرد، جامعه را تغییر میدهد.
در مقابل طرفدارانِ اثرِ جامعه میگفتند: اگر جامعه آماده نباشد، فرد نمیتواند کاری کند!
اما سوالِ من از خودم و شما این است:
کدام مؤثرتریم؟
من میتوانم تغییر ایجاد کنم؟
شما میتوانید تغییر ایجاد کنید؟
یا جامعه مهم است؟
تفکرِ سیاهی و سپیدی و این یا آن، فقط یک «تله» است.
این تله است که شما در آن گیر میافتی؛. وقتی بپرسند «این را انتخاب میکنید یا آن را؟»
ما در تله میافتیم که کدام را بگوییم. در حالی که ما انتخابهای دیگری هم داریم؛ مثل: هیچکدام و یا هردو، مقداری از این و مقداری از آن.
آنقدر تفاوت و اختیاراتِ متفاوت در این دو مرز هست که ما هیچوقت احساسِ افتادن در تله را نخواهیم کرد. به شرطی که متوجه باشیم. اگر بگوییم جامعه اثرگذار است، جامعه کیست؟ جامعه متشکل از افراد است. پس افراد مهم هستند چون افرادند که دارند جامعه را میسازند. خودِ جامعه هم مهم است چون هویتی دارد.
طبق تجربهی شخصیِ من، هر دو بر هم اثر میگذارند. هم من میتوانم در جامعه اثرگذار باشم و هم میتوانم از جامعه اثر بپذیرم. به این بستگی دارد که کدام بخش از ما آمادهتر، مستعدتر و پذیرندهتر است؟ برای مثال:
اگر من یک کودک خردسال هستم، خودم اعتباراتی دارم. با خودم یکسری امکانات دارم که خاصِ خودم است. اصلا همهی ما خاصیم. این ظرف خالی است و آن موقع جامعه است که فرد را تحت تأثیر قرار میدهد. اما مغزِ انسان یک بایگانی نیست. مغزِ ما یک کتابخانه نیست که با مجموعهی کتابها تشکیلِ کتابخانه را بدهد. به مجردِ این که در ذهنِ من و شما اطلاعاتی وارد میشود، خلاقیتِ بشری و آن قسمتِ الهیِ بشری اطلاعات را میگیرد و هرکدام از ما به یک طریق اطلاعات را کسب میکنیم. این تفاوتها در برداشتها و آمیختنِ اطلاعات با هم، ایجادِ یک چیزِ نو میکند. این پدیدهی خلاقیت است. یعنی اگر با همهی انسانها یکسان رفتارکنی و یکسان اطلاعات بدهی، خواهید دید که تفاوت ایجاد خواهد شد و این ارزش است.
بنابراین:
چقدر خودت را باور داری؟
چه هدفی در سر داری؟
چقدر خودت را عامل میبینی؟
به همان اندازه اثرگذار هستی.
اگر بگوییم: «ما که کارهای نیستیم!» ذهنت قفل میشود. دائم فقط تأثیر میپذیری.
اما اگر بگویی:
به راهِ بادیه رفتن، به از نشستنِ باطل
و گر مراد نیابم، به قدرِ وسع بکوشم
«سعدی»
به نفع یک جامعه است که تکتکِ افراد آن بدانند که تأثیرگذار هستند.
(البته میزان اثرگذاری افراد متفاوت است) ولی بدونِ تردید، همه تأثیرگذارند.
در یک اداره و سازمان، یک نفر که آبدارچی است، در جای خودش نقشِ خودش را دارد. نمیتوانیم بگوییم در یک اداره، مدیرکل مهمتر است یا آبدارچی. ولی میتوانیم بگوییم نقش کدام بزرگتر و تأثیرِ کدام بیشتر است.
جامعه مثل ارکستر و افراد آن مثل نوازندههای ارکستر هستند.
شما نوازندهی سمفونیِ زندگی هستید.
ارکستری دارد. فردی رهبر ارکستر است، فردی ۳۰ دقیقه مینوازد، دیگری ۲۰ ثانیه و شخص دیگری هم از اول سمفونی تا آخر باید سه بار ضربه به دستگاه بزند. ولی موقعی که باید این ضربه را بزند، اگر یکی بیشتر یا کمتر بزند، کل کار خراب خواهد شد.
همهباهم کار میکنیم.
ولی مطمئناً بعضی از این افراد و نوازندهها، بهخاطر مهارتشان، اهدافشان، علاقه و شوقِ شخصیشان، رشد بیشتری میکنند و مثلاً رهبر ارکستر یا تکنواز میشوند. چرا؟ چون میخواهد.
همیچنین میتوان گفت زندگی مثل یک فیلم است. در فیلم زندگی، فردی بدلکار است و نقش سختی بهعهده دارد، دیگری نقش سادهتری دارد ولی مهم است که نقش خود را خوب بازی کند.
آموزش مرتبط: 5قدم تا یتیمخانه!
شما مهم هستید!
هروقت، کسی به من و شما گفت که تو مهم نیستی، از این سه حالت خارج نیست:
یا خود قدرِ خودش را نمیداند و چون خودش را به عنوان انسان محترم نمیشمارد، دیگران را هم نمیتواند محترم بشمارد. پس کمکش کنید با خودش آشتی کند.
یا غرضی دارد. در کارش خللی هست. میگوید شما کسی نیستید که بتواند شما را اداره کند. ادارهی منفی. در حالی که به درد نمیخورد. ادارهی مثبت خوب است. این که به تو بگوید تو کسی هستی، من به تو احتیاج دارم. شما میتوانید به من کمک کنید. و آنوقت شما با عشق و علاقه کمک خواهید کرد. چون شریکِ قدرتمندی خواهید شد، نه شریکی حقیر که از روی نیاز و ترس کار کند.
و سومی: نمیداند! و از روی عادت حرفی را میزند. سوءنیتی هم ندارد و فکر میکند این درست است!
خانمها و آقایان!
خداوند شما را به منظوری خلق کرده است. شما در این دنیا کارهای هستید. یکی از نوازندههای ارکستر جهانی هستید که موسیقیِ زندگی را به نوا درمیآورید و اگر کارتان را جدی نگیرید، کارِ همه را خراب خواهید کرد.
اگر این همه نابسامانی هست، نتیجهی آن است که افراد نمیدانند که نوازندههایی هستند که باید کارشان را درست انجام دهند.
هرکس کارش را درست انجام بدهد، موسیقی، خوشآهنگ و شهر و خانهها آباد میشود.
و این به دستِ من و شماست.
من باید نقشِ خودم را بازی کنم و مسئولیتم را بپذیرم؛ و شروع آن اینگونه است:
احترام به خود
دوستداشتنِ خود
جدی گرفتنِ وظیفهمان.
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.